دختر قشنگم: دوست ندارم تو اینجا که خاطرات قشنگتو برات ثبت میکنم خاطره ای دلت رو برنجونه ولی این رو باید بدونی هر چند ناراحت کننده ولی همیشه کنار خوشیها نا خوشیها هم وجود داره... امروز بعد از ظهر مثل همه ی روزها مشغول روزمرگیهامون بودیم که خبر فوت شوهر خالم رو دادن وهممون رو به شدت دگر گون کرد آخه خیلی نا گهانی بود هنوز هم که چند ساعتی گذشته باورم نمیشه تک تک روزهایی که تو بچگی باهاش گذروندم مثل یه فیلم از جلوی چشمام رد میشه...یاد پسر خالم که شما بهش میگی دایی علی که میوفتم نمیدونم فردا باید چه جوری تو چشماش نگاه کنم بیچاره پسر خالم ای کاش یه خواهریا برادری داشت که تو این روزها ی سخت یکم درداشون رو مرحم میزاشتن دلم خیلی گرفته عسل مام...